شازده ما آرتین جانشازده ما آرتین جان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
عشقولانه من وباباییعشقولانه من وبابایی، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

❀ღشازده خونه ما...(آرتین)❀ღ

دندونی

آرتین دخمل میشود

سلام گلم دیروز رفته بودیم خونه پدر جون،وقتی داشتم پوشکتو عوض میکردم خاله جون تصمیم گرفت که موهاتو با کش ببنده وقتی کش و به موهات بستیم دیدم که وای چقدر بهت میاد به خاطر همین چند تا عکس گرفتم تا بببنی اگه دخمل بودی این شکلی میشدی.وای قربونت برم که اینقدر نازی آرتین دوباره پسمل میشود.خودمت داری به کار ما میخندی اینم حیاط خونه پدر جون که وسط برگ درختها ذوق زده شدی مامان فدای اون خنده هات بشه که اینقدر خوشگل میخندی ...
27 شهريور 1392

کار های جدید آرتین خان

سلام به روی ماهت پسر گلم چی بگم نمیدونم از کجا شروع کنم خیلی شیطون شدی الان چند روزه به خاطر شیطنت شما نمیتونستم پست جدید بذارم.خونه که هیچی همه وسایلارو جمع کردیم ولی با این حال بازم باید خیلی مراقبت باشیم آخه 10 روزی میشه که چهار دست و پا رو کاملا یاد گرفتی و به همه جای خونه سرک میکشی،وقتی هم که تو روروئکت میذاریم میری جلوی میز تلویزیون کنترلهارو ور میداری، LSD رو انگولک میکنی، به جا کفشی دست میزنی خلاصه کارمون شده که دنبال شما راه بیفتیم که مبادا یه ضرری به خودت برسونی و خدای نکرده طوریت بشه تازه وقتی که داری یه کار خطرناکی میکنی اگه بخواهیم نذاریم که دست بزنی یا هر چیز دیگه خدا اون روزو نیاره همچین عصبانی میشی که ... دیگه جونم برات ب...
24 شهريور 1392

آب بازی

سلام گلم دیروز جمعه رفتیم اسکو خونه آقاجون(پدر بزرگ مامان)،اولش خیلی خوب بازی میکردی و اصلا اذیت نکردی ولی بعد از ظهر چون از وقت خوابت گذشته بود و اونجا هم به خاطر سر و صدا نمیتونستی بخوابی هی نق میزدی منم شلوارتو در آوردم و رفتیم نشستیم کنار حوض پاهاتو که انداختم تو آب وای نگو از اونجایی که شما عاشق جاهای سرد هستین داشتی کیف میکردی اونقدر با پاهات شالاپ شولوپ کردی که هم خودتو هم منو خیس آب کرده بودی بعدش هم دیگه سرحال اومدی ... همین که رسیدیم خونه از بس خسته شده بودی قشنگ خوابیدی اینم مدل جدید خوابیدن آرتین ...
16 شهريور 1392

کنترل 9 ماهگی

سلام قند عسلم همون طور که گفته بودم دیروز رفتیم مرکز بهداشت واسه کنترل ماهانه،طبق معمول مسئول کنترل اومد و قد و وزنت و گرفت،خدا روشکر خوب وزن گرفته بودی. اتفاق تازه این بود که همیشه رو ترازو دراز میکشیدی و این دفعه نشوندیمت و شما گل پسر مثل یه مرد نشستی و اصلا تکون نخوردی همش نگران بودم که الان از اون بالا خودتو پرت میکنی پایین ولی این اتفاق نیوفتاد.راستی از دیروز چهار دست و پا رفتنت یه خورده پیشرفت کرده اول کامل سینه تو بلند میکنی و رو زانو و پاهات وایمستی و یه دفعه خودتو پرت میکنی جلو واین کارت یه کم خطرناکه آخه میترسم بری جلوی میز و این کارو بکنی و صورتت بخوره پایین میز و... آخ از دست شما نی نی ها که کارای خطرناکی میکنید   ...
13 شهريور 1392

نه ماهگی

عزیز دلم  ماهگیت مبارک. باورم  نمیشه که نه ماه از بدنیا اومدن تو گذشته، آخه میدونی چرا؟چون با اومدن تو روزها و ساعتها خیلی زود میگذردن و من اصلا گذشت زمان و احساس نمیکنم.قربونت بشم هر روز که میگذره تو شیرین تر از روز قبل میشی وبا تموم شیطنت و شیرین کاریات دل من و بابایی رو میبری.هنوز موفق نشدی که چهار دست و پا راه بری البته سینه تو کامل بلند میکنی ها ولی بجای اینکه بری جلو میری عقب،تازه عصبانی هم میشه که چرا من عقب رفتم.قبلا از روروئک بدت میومد ولی الان دیگه  بهش عادل کردی و قشنگ تو خونه باهاش چرخ میزنی و به همه جا سرک میکشی منم مجبور شدم هر چی که رو میزها هستش و جمع کنم. آخه جنابعالی به هر چی که دستت میرسی میگیری میکش...
11 شهريور 1392

سالگرد ازدواج

سلام به پسرم پنج شنبه 7 شهریور پنجمین سالگرد ازدواج مامان و بابا بود به همین خاطر مامان تصمیم گرفت یه جشن کوچولوی سه نفره بگیره یه کیک خونگی پختم و یه تدارک کوچیکم واسه شام دیدم البته ناگفته نماند که بابایی از این جشن خبر نداشت میدونست سالگرد ازدواجمونه ولی نمیدونست چه برنامه ای دارم. ساعت 8 آماده شدیم و به بابایی زنگ زدم که یه خورده زود بیاد خونه در واقع بابایی و سوپرایز کردیم. همسر عزیزم 5سال از با هم بودمان گذشته و من هروز بيش از پيش به اين راز پي ميبرم كه تو خلق شده اي براي من تا زيباترين زندگي را برايم بسازي سالروز ازدواجمون مبارك اینم چند تا عکس از جشن سه نفره ما   ...
9 شهريور 1392

بازم پیک نیک

سلام عسلم جمعه اول شهریور بازم به یه گردش سه نفره رفتیم،ساعت 9:15 وسایلمونو جمع کردیم و راه افتادیم.اولش رفتیم سد امند عجب جایی بود تو آب سد چند تا اردک انداخته بودن که شنا میکردن خواستیم بریم قسمت پارک که گفتین ورود افراد متفرقه ممنوعه، به خاطر همین جلوی سد صبحانه رو خوردیم و چند تا عکس یادگاری گرفتیم و برگشتیم تا بریم یه جای دیگه تو راه تصمیم گرفتیم بریم جلفا، تقریبا یک ساعت و نیم بعد رسیدیم جلفا یه جای خوب و خنک پیدا کردیم و بساط و پهن کردیم و نشستیم وای هوا رو نگو خیلی گرم بود به خاطر همین شما کلافه شده بودی یه استراحتی کردیم و چند تا عکس گرفتیم بعد ساعت 2 نهارو خوردیم بعد از نهارم چای و میوه و ساعت 5 رفتیم بازارچه مرزی و م...
2 شهريور 1392
1